باز باران باز يه حس خوب...

ديشب يلدا بود  

باز شبي پر از خاطره  

مخصوصا وقتي در همچين شبي از سال قبلش يه خاطره ي قشنگ بيرون مياد وخنده بر لب همه جمع ميشينه..  

خيلي به قول يارو نوستالژيك ميشه يه حس نوستالژيك واقعي

از ديشب نمي خوام بگم از شب قبلش بگم كه چه قندي تو دلم آب شد.. 

وقتي بعد از چند ماه بي خبري از كسي كه باهاش چندتا خاطره ي خوب داري ويه خبر خوش ازش ميشوني چه حس خوبيه خيلي خيلي حس خوبيه  

راضيه جان پيشاپيش پيوندتون مبارك از اين كه اين خبرو بهم دادي خيلي خيلي خوشحال شدم  

براي تو و نامزدت آرزوي بهترين ها رو دارم . 

خدايا به حرمت بارون رحمتي كه داري الان روي سر مردم شهرم ميريزي خوشبختشون كن. 

مرسي

به نام تو...

به نام سرچشمه ی عشق و منطق

این جمله ی بالا جمله ی آغازین اولین ارائه م تو ارشده فردا صبح نظریه آلبرت الیس.خب واقعا خوشحالم ، خوشحالم از این که این نظریه به من افتاده تنها نظریه ای که از کارشناسی به یادم مونده و بهش علاقه داشتم.

خدایا چقد تنبلم هنوز دارم پاورشو درست میکنم اگه بچها بزارن، 

یادمه قبلنا واسه مردم کشورم خیلی دعا میکردم الانم ۱ آذره تا۳ آذر که آخرین روز مذاکراته از خدا میخام به فکر مردم کشورم باشه خودش میدونه تو این چند ساله چقد سختی کشیدن،خدایا مردم مارو از این خسته ترو دل زده تر نکن، کاری کن تو این ۲ روز دلشون بع روزهای آینده ی کشورشون شاد تر بشه و امید به روزهای بهتری داشته باشن،خودمونیم فردا هم به فکر من باش.مرسیییی

خنده در روزاي تكراري...

روز باروني خيلي قشنگيه 

الان سركارم روز پنج شنبست همه هم كارام رفتن رو ميز خانم جلالي نشستم(منشيمون)

روز باروني قشنگيه ولي به قول يكي ، ديگي فرقي نميكنه هوا چندنفرست..

روزا تكراري شدن عشقا همش چن روزه و چند هفته اي شدن 

چقد بااين وبلاگ خاطره ها دارم هر موضوع كوچيكي تو زندگيم يه پست ميشد

الان زندگيم زيرورو شده هيچ كدومو نميشه ذكر كرد

ولي دلم هواي اون روزا رو كرده، روزا خوابگاه دانشگاه اصفهان 

روزايي كه همه دغدغم شماره دادن و گرفتنا از دخترا هم كلاسي و .. بقيه بود

روزا تكراري شدن آدماش تكراري،كارهاي تكراري،

جاي خالي يك نفر بدجوري احساس ميشه.

خودمونيم خنده ي موتوري امروز چجقد حس خوبي بهم داد.......اميد به روزهايي بهتر

 

تو برای چه و من برای چه اونجا بودم.

بعد از این همه مدت بعد از این همه فاصله بعد از این همه خاطرات جور واجور دیگه تو برای چه و من برای چه اونجا بودم. تودست در دست کی و من منتظر کی بودم. این وبلاگو با تو میشناسم و با تنها کس و چیزی که تونستم دردودل کنم همین بود. واقعا دنیایی عجیبیه خیلی خیلی عجیب دیشب با ای که با چشمام دنبال یه چیز دیگه بودم چیزی رو دیدم که خاطرات تلخی رو برام تازه کرد با این که همیشه میخواستم یه بار دیگه ببینمت ولی دیشب واقعا جا خوردم اصلا آماده نبودم،همیشه می خواستم اون طرفم ببینم ولی فقط تو رو دیدم انگار اصلا اون نبود. ولش کن حالا دیگه خیلی وقته همه چی تموم شده. خواستم بگم از دیدنت خوشحال شدم یه چیز دیگه اینکه خیلی خیلی چاق شدی ماشالا کمترخب کمتر.یه ذره بیشتر به فکر خودت باش. خیلی فرق کرده بودی... اصلا به من چه ، باز فضولیم گل کرد الان دیگه من با کیم تو باکی....... آرزوی کوچولوی قدیمی الان دیگه جای تو با خیلیا عوض شده ولی تو اولین آرزوی زندیگم بودی بای

ای خدای بزرگ عاشق کم کن فاصله ها رو...

من اینجا کجایی تو....

 دلم لک زده برای ثانیه ای خیره شدن به تو 

هنوز مات تصویر روز اولتم 

خدا این تصویر و الان این رویا رو ازم نگیره 

نفسی به مولا نفس...

من با تو.... کی دوباره؟؟

کاش بازگشت اون روزهای خوب زیاد دور نباشه

من دیگه طاقت ندارم

دلم تنگ روزهایی است که بی دغدغه نفس میکشیدم

چقدر سخت شده تنفس در این هوای این روزها

من خسته... ولی امیدوار.....

از آخرین پستی که گذاشتم حدود 2ماه میگذره 

و این دومین باره در 3 سال گذشته تو 2ماه هیچ پستی نداشتم .

خب ولی باز خوشحالم دوباره برگشتم تا دوباره بنویسم 

راستش اصلا دلم نمیاد که حذفش کنم وبلاگمو 

قبلا اینجوری بود که تا گلوم احساس میکرد حرفی داره، میومدم و داخل وبلاگم خالیش میکردم یعنی 

مینوشتم و بعد یه حس آرامشی بهم دست میداد . پس باید دوسش داشته باشم.

خب حرف امشب 

از امشب حدود 25 روز دیگه تا ارشدم مونده

 از خدای خودم میخام که همین جور که تا حالا به من و دوستای گلم  این نیرو رو داده تا به خوبی درسامون رو  بخونیم 

در این چندک روز باقی هم انرژی مضاعف تری به ما عطا کنه تا از این رهگذر ارشد هم به سلامتی

عبور کنیم .

پست بعدیم رو ایشالله بعد از ارشد میذارم...

خدا کنه که با یه حس عالی بنویسم 

نه مثل الان خسته و بی حال.

ای بارون پاییزی

ای بارون پاییزی

نبار

تو که میدانی با باریدنت دلم هوای چه چیز میکند

نبار بارون که با باریدنت

اسیدی به زخم های عمیق دلم می پاشی...

این همه چرخیدیو  چرخوندی آخرش چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

راستش درست نمیدونم امروز روز اوله، شروع شده یا فردا پس فردا شروع میشه

میدونم که همین روزهاست.

یادش بخیر اون روزها با چه شور و شوقی به پیشواز ماه محرم میرفتیم.

یادش بخیر  توی این حسینیه ها چه بازی هایی چه سرگرمی ها چه دور هم نشینیها و..چه و چه و....چه

یادش بخیر اون شبی که زیر بارون بیرون از حسینه توی همون دزدو پلیس بازی هامون...وای چه خونی از پیشانیم میومد وای که با چه سر باند پیچی شده ی قشنگی شبو رفتم خونه... هنوزم یادگاریشو دارم.

واقعا یاد همه ی اون خاطره های قشنگ بخیر

نمیدونم دیگه هم از شور وحال ها خبری هست یا نه.

ولی وقتی توی هم نسلی های خودم نگاه میکنم واقعا تو دلم لعنت میفرستم به اونهایی که باعث شدند دین ومردونگی و دوستی ومرام از یاد همه ی ماها بره وجاشو روش های دزدی های میلیاردی و دروغ و کلک بازی و...

کاش الان دیگه می فهمیدند که آخر همه ی این ریا بازیها و ریاکاریهاشون چی به سر ملت ما و جوون هاش آورده.

خوابم گرفت.

امشبم مثل این که ....

نه خبری نیست.

شب بخیر

براي تو ک بهترين بودي..

پیوستنت را به صفحه ای دیگر از خاطراتم راتبریک میگویم..

آری شاید سهم من از وجود نازنینت همین چندسطر خاطره در اینجا

چندین صفحه در دفتر خاطراتم و چندین حس خوب از مرور با تو بودن در عمق ناخودآگاهم باشد.

به گفته ی خودت میسپارمت به خدا

امیدوارم مراقب تمام خوبیهایت در تمام لحاظت شیرین با خانواده وهمدم بودنت باشی.

داداش حامد